بگذار سر به سینه ی من، تا که بشنوی...
بگذار سر به سینه ی من، تا که بشنوی،
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را،
شاید که بیش ازین نپسندی به کار عشق،
آزار این رمیده ی سر در کمند را .
بگذار سر به سینه ی من، تا بگویمت :
اندوه چیست ، عشق کدامست، غم کجاست؟
بگذار تا بگویمت: این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست .
دلتنگم آنچنان که: اگر بینمت به کام،
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار من،
ای نازنین! که هیچ وفا نیست با منت .
تو، آسمان آبی آرام و روشنی،
من، چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های ترا دانه چین کنم !
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو،
بگذار تا ببوسمت، ای نوشخندِ صبح،
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب،
بیمار خنده های توام، بیشتر بخند !
خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب!
"فریدون مشیری"
نظرات شما عزیزان: